ایلینایلین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دختر قشنگ من

مریضی امیر محمد

سلام وروجک های شیطون مامان. امیر محمدم بعددو روز تب دنبال واکسن الانم یکم سرما خوردی ، ای خدا که چقدر بد مریضی لنگه بالایی . طفلی ایلین جان وقتی مریض میشه مظلوم میشه ادم دلش براش میسوزه ولی تو خدا قسمت هیچ مامانی نکنه فقط اذیت ، الان تازه به زور خوابوندمت و ساعت دو و نیمه . تا الان نه خودت خوابیدی نه گذاشتی بقیه بخوابن امشب دو بار ایلین رو مجروح کردی یکبار حولش دادی خورد به لبه تخت پاش زخمی شد با هزار خواهش و وعده وعید ارومش کردیم،بعد هم شیشه شیر رو انداختی روش خورد به لبش خون اومد. ای خدا از دست شما چقد ناز ایلین جون رو کشیدم امشب که نخواد تلافی کنه.انشالله زودتر خوب شی از دست نق و نوقت راحت شم عزیزم . ایلین عزیزم با دختر همسایه جدیدم...
29 مهر 1393

مشكلات بجه ها

امروز واكسن هجده ماهي امير محمد رو زديم عزيزم حسابي داري تب ميكني و معلومه درد داري اصلا راه نميري ، الهي مامان ققربونتبره لازمه عزيزم وكرنه نميزدم . ايلين جونم دوسه روزه مريضه حسابي سرما خورده ، خلاصه يك وضعي داريم اينروزا  
27 مهر 1393

یادش بخیر

روزها چه زود میگذره چه حس قشنگیه مادر شدن . با اون همه دردی که داری ولی میگی قشنگترین روز زندگیته و واقعا هم قشنگترین حس و قشنگترین روزهای زندگیم بود روز تولد هردوتون . نمیتونم واژه ای برای دوست داشتنم بهتون بگم چون اصلا تو کلمات جا نمیشه . امیدوارم همیشه سالم و تندرست و روزگار بر وفق مرادتون باشه و تو چشماتون اگر اشکی دیدم اشک شوق باشه . قربون دوتا خوشگل و شیطون خودم برم  ...
23 مهر 1393

بازی بچه ها

یک پارک تو خیابان کریم خان هستش خیلی خلوت و کوچولوهه  بابایی همیشه میبره اونجا چون خلوته راحت باز میکنید .  ...
23 مهر 1393

شیطنت امیر محمد خان

قبلنا وقتی ایلین جون کوچکتر بود میدیدم کسی بچه اش پشت فرمان بوده تعجب میکردم و کلی ایراد به والدین و بچه که چرا اجازه یک همچی کاری رو میدن . نگو ایلین جون خیلی خانوم بوده . ...
23 مهر 1393

عید قربان سال 93

خوشگلای مامان عیدتون مبارک داریم میریم عید دیدنی خونه مامان بزرگ .  امیر عزیزم دیشب اولین دندون اسیا بلاخره جوونه زد . خدایا کشتی مارو چند شبه تا صبح شیر میخوری و حسابی بد اخلاقی .  ...
23 مهر 1393

تولد ایلین عزیزم

عزیزم تولدت مبارک انشالله هیچ وقت خنده از لبای خوشکلت نره من وبابایی و داداشی خیلی دوست داریم. امسال هم یک تولد کوچولو برات گرفتیم خودت گفتی بچه ها میان جیغ میکشن کسی رو دعوت نکنیم منم از خدا خواسته . نگو داشتی تعارف میکردی چون بعدش گریه کردی که چرا کسی برات کادو نگرفته منم مجبور شدم یک تولد دیگه برات بگیرم قربون خوشکل خودم برم خیلیییییییییی ماااااااااااااااااااااااااهیییییییییییییی   ...
15 مهر 1393
1